فاطمه زهرافاطمه زهرا، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 24 روز سن داره
محمد صادق محمد صادق ، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 20 روز سن داره
علی عباسعلی عباس، تا این لحظه: 1403 سال و 2 ماه و 10 روز سن داره

فاطمه زهرا گلی از گلهای بهشت

سوره واقعه(فضیلت های سوره ی واقعه)

ا ین سوره مبارکه در شهر مکه نازل شده است و شامل 96 آیه می باشد. الْوَاقِعَة   ﴿ بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ ﴾ إِذَا وَقَعَتِ الْوَاقِعَةُ ﴿1﴾ لَيْسَ لِوَقْعَتِهَا كَاذِبَةٌ ﴿2﴾ خَافِضَةٌ رَّافِعَةٌ ﴿3﴾ إِذَا رُجَّتِ الْأَرْضُ رَجًّا ﴿4﴾ وَبُسَّتِ الْجِبَالُ بَسًّا ﴿5﴾ فَكَانَتْ هَبَاء مُّنبَثًّا ﴿6﴾ وَكُنتُمْ أَزْوَاجًا ثَلَاثَةً ﴿7﴾ فَأَصْحَابُ الْمَيْمَنَةِ مَا أَصْحَابُ الْمَيْمَنَةِ ﴿8﴾ وَأَصْحَابُ الْمَشْأَمَةِ مَا أَصْحَابُ الْمَشْأَمَةِ ﴿9﴾ وَالسَّابِقُونَ السَّابِقُونَ ﴿10﴾ أُوْلَئِكَ الْمُقَرَّبُو...
26 آذر 1392

اربعین

سلام دوستان گلم ... محرم صفر ماه غم و اندوهه مختص دهه نیست که ..     بعد از دهه تازه مصیب ها شروع میشه ... ظلم اون نامردها تازه شروع میشه ... کیه که دلش بیاد و این روزا وقشو به تفریح بگذرونه ... مگه نشنیده چیزی ... همون ! مگر اینکه نشنیده باشه ... چند روز دیگه اربعیه میدونین خانم زینب با چه حالی وارد کربلا میشه ... مگه یادش میره برادراشو... مگه علی اکبرو قاسمشو یادش میره ... یادش میره که علی اصغر و چکارش کردن ... چرا ما شیعه ها تو این روزا حال اقامون و درک نمیکنیم نه نمیخواد کاری کنیم ولی دیگه با گناهامون دل اقا رو خون نکنیم ... دیگه خانم حضرت زینب داره میاد کربلا اونم چه جوری خسته ، دلتنگ ، زخمی ... الان میل...
26 آذر 1392

محرم 92 ... من و دختر خالم

٢٣ محرم ١٤٣٥ امروز با خاله قرار گذاشتیم بریم مجلس عزاداری خاله و فاطمه جون منتظرن تا ما برسیم وقتی رسیدیم انقدر شما سر حال بودین که دلم نیومد دوربیانو در نیارم عکس نگیرم اینم جیگر طلا خانم ها... فاطمه زهرا و فاطمه جون خیلی دوستتون دارم کاشکی میشد حسی که بهتون دارم هم ثبت کردن با بوسه زدن بر صورت ماهتون قلبم از شدت عشقی که به هر دوتون دارم تیر میکشه... با تموم وجودم دوستتون دارم نازنین کوچولوهای من انشالله همیشه لباتون خندون باشه حالا بریم ادامه مطلب   امروز مثل روز های دیگه گریه ها و خنده هایی در پیش داشت به مراسم که رسیدیم اول از همه شما سرگرم خوردن خوراکی هایی که خاله زحمت کشیده بود شدید که تو عکس با...
19 آذر 1392

مجلس عزاداری بچه ها به مناسبت شهادت حضرت رقیه س

امروز صبح که از خواب بیدار شدیم بارانی شدیدی می بارید از انجایی که امروز موسسه مجلسی که گرفته بودند که شرکت کننده هاش بچه های 3 تا 7 سال بودند . با اینکه باران شدید بود ولی دلم نیومد از این مجلس بگذرم هر جوری شد خودمونو به مجلس رسوندیم ... خدا رو شکر به راحتی رفتیم و سخت نبود از اونجایی که شما وابسته منی به هیچ وجه قبول نمیکردی با بچه های دیگه مشغول شعر خوندن بشی به من میگفتی مامان بیا با هم بریم اونجا بشینیم منم نراحت بودم از اینکه نمیری ... هدفم از اومدن به این مجلس فقط بخاطر شما بود اخه ... السلام علیکی یا رقیه بنت الحسین (ع) دیگه بعد از کلی اصرار تا اینجا اومدی و من تونستم یه عکس بگیرم ...
19 آذر 1392

30ماهیگت مارک باشه گلم

عزیز دل مامان از اینکه کمتر به اپ کردن مطالبت میرسم معذرت میخوام متاسفانه بدلیل نداشتن کامپیوتر این یه ماهه نتونستم برات اپ کنم ولی بازم دیر نشده فدای اون روی ماهت بشم اول از همه بعد گذشت 2سال و نیم از عمر نازنینت هنوز وابستگیتو به من کم نکردی و این قضیه منو ازار میده . حالا بگذریم گل مامان ٣٠ ماهگیت مبارک   فاطمه زهرا جون نمیدونی وقتی با عروسکات بازی میکنی من چقدر خوشحال میشم وساعت ها به بازیت نگاه میکنم دقیق اونطوری که باهات صحبت میکنم با عروسکات صحبت میکنی . تو بازیات ازم میخوای بهت خوراکی بدم تا بخوری با عروسکات حرف میزنی میگی نی نی میخوای : مثلا نی نیت میگه میخوام . زود بهش میگی برو جیش کن میدم یزره جیش کن...
14 آذر 1392

محرم 92

  شیعَتی مَهماشَرِبْتُمْ ماءَ عَذْبٍ فَاذکُرونی       اَوْ سَمِعْتُمْ بِغَریبٍ اَوْ شَهیدٍ فَاْنْدُ بُونی من شهید کربلایم                            سر بریده از قفایم    لَیْتَکُمْ فی یَوْمِ عاشُورا جَمیعاً تَنْظُرونی        کَیْفَ اَسْتَسْقی  لِطِفْلی فَاَبَوْا اَنْ یَرْحَمونی من شهید کربلایم                   &nb...
14 آذر 1392

روز سوم روضه حضرت رقیه س

برای دیدن عکس ها  ادامه مطلب فراموشتون نشه ... روز سوم محرم خونه مامانی مراسم بود که به نام نازدانه اربابمون حضرت رقیه س نام گذاری شد. ماهم بعد از هیئت ساعت ٢ شب مثلا برای کمک رفتیم خونه مامانی . وقتی رفتیم مامانی همه کاراشو کرده بود و داشت استراحت میکرد همین که رفتیم شما چشمت افتاد به میوه ها و ازم خواستی بهت بدم ... با اینکه از صبح که بیدار شدی نخوابیدی ولی اصلا به چشمات خواب نبود یه ریز حرف میزدی و نمیزاشتی مامانی و بابایی بخوابن بیچاره بابایی گل میخواست صبح زود بره برای اشپزی امروز اما چه میشه کرد شما حرفات تمومی نداشت بعد از یک ساعت اخر تصمیم گرقتی بیای پیشم بخوابی ولی بمیرم برات بد جور سرما خوردی تمام شب با زور نفس ...
14 آذر 1392

از عید قربان تا عید غدیر

  برای دیدن مطالب از عید قربان تا عید غدیر ادامه مطلب یادتون نره   این پست مطالب بعد از عید قربان تا عید غدیر می باشد. صبح روز جمعه بابا زود از خواب بیدار شد  رفت موتورشو درست کنه .هنوز یک ساعت نشده بود که برگشت .الان بچه ای باورت نمیشه برات بنویسم بزرگ شدی بخونی ببینی بعضی ادما چقدر نامردن که بخاطر پنج هزار تومن نفرین چند نفرو بجون میخرن .اون قطعه ای که از موتور بابا دزدین پنج هزار تومن ارزش داشت وهمین پول بی ارزش تا اخر عمرش راحتش نمیزاره چون من واقعا اون لحظه نفرینش کردم... بگذریم بابا که امد از انجایی که ما فردای انروز خونمون جلسه قران داشتیم تصمیم گرفتیم زود برگردیم تا بکارامون برسیم تو راه خریدامونو&nbs...
14 آذر 1392